شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است
من رشک می برم به تو وقتی که سپید می پوشی و خیال شب را سپید میکنی... دانه بر زمین میریزی و ابر سبز میکنی... وقتی که با استشمام عطر تنت تمام گلها را به عاشقی وادار میکنی و زنبور ها را به مستی.... رهایی پشت سرت وزان است،تمام دنیا در انتظار است.... ای یقین مطلق،ای نشانه ی هستی بخش،ای لطیف خدا.... وقتی که بیایی در بدرقه ات فرشته ها هبوت میکنند، اندیشه های ناقص سقوط و دلهای در انتظار صعود میکنند.... وقتی که بیایی همه به سوی تو....آه شاید هم نه... من رشک میبرم به تو.... وقتی که حرف میزنی و تمام کائنات گوش میشوند... در انتظار تو هستم اما میترسم.... من رشک میبرم به تو که محبوب خدایی و نمیترسی....
نوشته شده در دوشنبه 90/8/9ساعت
1:1 عصر توسط دریا نظرات ( ) | |
Design By : RoozGozar.com |